نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - دهه شصت
همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل می‌کند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو می‌خوردی! بعد نمازت رو می‌خوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
کد خبر: ۵۶۷۰۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»
برادر شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «نگاهی به جمعیت کرد و گفت: جبهه به ما نیاز داره. نباید جا خالی کنیم. گفتم: این‌جا هم ول نمی‌کنی؟ گفت: در هر شرایط باید برای جبهه نیرو جمع کنیم. باید پابه‌پای امام حرکت کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴

قسمت دوم خاطرات شهید «داود نجم‌الدین»
مادر شهید «داود نجم‌الدین» نقل می‌کند: «اگه یک روز راه کربلا باز شد و شما رفتین، سلامم رو به امام حسین برسونین. گفتم: پس فقط در حد حرفه که می‌گی کربلا کربلا ما داریم می‌آییم؟ از ته دل آه کشید و گفت: رفتن به کربلا آرزومه.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸

پدر شهید «عباس جمال» نقل می‌کند: «گفت: «بابا! هر بدی ازم دیدین بگذرین، دلم نیومد اینو به مامان بگم. مادرش قرآن به دست ایستاده بود که عباس رد بشود. از در که خارج شد، به دلم گذشت عباس دیگر برنمی‌گردد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

به مناسبت سالروز شهادت شهید «داود نجم‌الدین»، تصاویر مراسم تشییع پیکر این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۴۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵

قسمت نخست خاطرات شهید «داود نجم‌الدین»
مادر شهید «داود نجم‌الدین» نقل می‌کند: «گفت: دعا کن به آرزوم برسم. گفتم: پدر صلواتی! دل به کی دادی؟ گفت: عشق به خدا جای همه عشق‌ها رو توی دلم گرفته. من عاشق شهادتم. دعا کن به آرزوم برسم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵

قسمت سوم خاطرات شهید «علی‌محمد شمسی»
مادر شهید «علی‌محمد شمسی» نقل می‌کند: «پیرزن گفت: الهی از جوونیش خیر ببینه! نصف شب شده بود تا همه خاک‌ها رو بیاره توی حیاط. پیرزن خیلی خوشحال بود و صدای دعا کردنش که از بیرون حیاط هم داشت می‌رفت به گوشم می‌رسید: الهی این پسر عاقبت به خیر بشه!»
کد خبر: ۵۶۶۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰

به مناسبت سالروز شهادت شهید «علی‌محمد شمسی»، تصاویر این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمدرضا احمدپناهی»
مادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل می‌کند: «شنیده‌ایم که امام حسین(ع) بعد از شهادت، چند روز در بیابان و زیر آفتاب بوده است. فکر کردم پسر من هم یکی از یاران امام حسین(ع) است. وقتی کسی به کسی اقتدا می‌کند جا پای او می‌گذارد. اگر امام حسین چند روز زیر آفتاب بود، محمدرضا یازده سال.»
کد خبر: ۵۶۶۰۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۵

قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمدرضا احمدپناهی»
مادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل می‌کند: «گفتم: نکنه به خاطر چشم‌و‌هم‌چشمی با دوستات می‌خوای بری؟ گفت: این چه حرفیه مادر؟ مگه جبهه کفش و کلاهه؟ خستگی داره، گرسنگی و تشنگی داره، این راه رو خودم انتخاب کردم.»
کد خبر: ۵۶۶۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴

قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی هروی»
همسر شهید «مهدی هروی» نقل می‌کند: «گفتم: کجا می‌خوای بری؟ گفت: شهید شدم می‌خوام برم جای خودم! گفتم: مهدی! ما رو اون دنیا شفاعت کن! صدایش آمد، گفت: حتماً شفاعت‌خواهی می‌کنم!»
کد خبر: ۵۶۵۸۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۱

مادر شهید «ایرج ابولی» نقل می‌کند: «از جبهه برایمان گفت. از فعالیت‌ها و کارش در آنجا. گفتم: مادرجان! اگه یک دفعه شلوغ شد تو فرار کن!خندید و گفت: برای چی فرار کنم؟ گفتم: تو که جلویی ممکنه کشته بشی. گفت: اگه من و بقیه فرار کنیم، پس کی بمونه و دفاع کنه؟»
کد خبر: ۵۶۵۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۸

به مناسبت سالگرد شهادت شهید «سید جمال احمدپناهی»، تصاویر این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۶۵۷۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷

هم‌رزم شهید «علیرضا همتیان‌فر» نقل می‌کند: «لباس سپاه را به خانمش دادم. نوزاد چند ماهه‌ علیرضا توی بغلش بود. گفتم: قبل از عملیات اینا رو داد تا به دست شما برسونم؛ گفت: می‌خوام اگه شهید شدم، دخترم ازم یادگاری داشته باشه.»
کد خبر: ۵۶۵۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

مادر شهید «داود ملکی‌محمدپور» نقل می‌کند: «بهم گفت: مامان! چرا سراغ ساکم نمی‌ری؟ گفتم: ساک؟ کدوم ساکت رو می‌گی؟ گفت: همونی که بالای حمومه. از خواب که بلند شدم سراغ ساکش رفتم. همان‌جایی که گفته بود، پیدایش کردم. لباس‌هایش توی آن بود، همه خونی بودند و پاره.»
کد خبر: ۵۶۵۵۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

قسمت دوم خاطرات شهید «مهدی هروی»
مادر شهید «مهدی هروی» نقل می‌کند: «آرزو داشت بچه‌ای داشته باشد. با خودم گفتم: پاگیر بچه‌اش می‌شه دیگه نمی‌ره! اما مهدی دل پیش ما نداشت. پدرش بهم گفت: وقتی مهدی می‌گه: خدایا! مرگ من رو شهادت قرار بده، می‌ره! نمی‌دانم چرا حرف پدرش شد.»
کد خبر: ۵۶۵۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «مهدی هروی»
همسر شهید «مهدی هروی» نقل می‌کند: «شنیدن ذکر «رَضیتُ بِاللَّهِ» او آرامم کرد. با حال خوشِ مهدی همراه شدم. برگشت و نگاهم کرد. بهم گفت: این ذکر دین رو کامل می‌کنه!»
کد خبر: ۵۶۵۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶

قسمت دوم خاطرات شهید «محمدعلی اعرابی»
پدر شهید «محمدعلی اعرابی» نقل می‌کند: «وقتی محمدعلی شهید شد، خیلی ناراحت بودم. یک شب قبل از آوردنش به خوابم آمد. آمد داخل اتاق، مرا در آغوش کشید و گفت: باباجان! ناراحت نباش، خودم اومدم پیشت.»
کد خبر: ۵۶۵۴۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶

دوست شهید نقل می‌کند: «گفتم: رضاجان! تو که مجبور نیستی این قدر هیزم جمع کنی. گفت: مجیدجان! کسانی که بچّه ندارن چشمشون به در مونده تا یکی براشون هیزم جمع کنه. گناه دارن.» با لبخند نگاهش کردم. خندید و گفت: «مگه نگفتی زنگ می‌خوره. بدو تا دیر نشده. خودش دوید، امّا من با تحسین نگاهش می‌کردم.»
کد خبر: ۵۶۵۳۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳

قسمت دوم خاطرات شهید «سید علی حقایقی»
خواهر شهید «سید علی حقایقی» نقل می‌کند: «مادر زیر لب نجوا می‌کرد و اشک می‌ریخت. با صدایی گرفته گفت: خدایا! می‌شه یکی از اینا سید علی من باشه. می‌ترسم دیدارمون به قیامت بیفته. موقع رفتن همدیگر را ندیده بودند. دو هفته بعد، با بدنی سوخته از گاز شیمیایی، سید علی پیش روی مادر بود. دیداری به یادماندنی!»
کد خبر: ۵۶۵۱۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱